آهود، آحود

00:38

صبح است، سرد
خواب آلوده ام،
در بسترم گرم و نمي خواهم جدايي هاي روزانه
صبح است، بيتابم، ليک
ميمانم به بستر تا نسازد دست روزم
از لطافت هاي صبحانه مجزا.
صبح است، سرد، ليک
تا صبح است و لطافت ها همه جاريست
در گرم بستر، در جاي مي مانم.

00:32

چرا اينگونه ام؟ مي ترسم از ديدار، تو غمگين شوي.
دلداده ام، جان مي دهم، اما چرا غمگين شوي؟

00:32

خاطرات کودکي هايم به يادم نيست.
يادهاي ساليان رفته، پيشم نيست.
نيست يادي و هوايي از زمان هايي که يادم نيست.
هر چه اکنون در دلم، ذهنم به جا مانده
جز نگاه چشم هاي ويرانگر عالم فروزي نيست.
يادي نيست.
آرزويي جز نگاهي در نگاهش نيست.
حالي نيست،
بي او و چشمانش
براي من
بجز سيلاب ماتم
هم صدايي نيست.

00:31

يه شاخه مريم گرفتم
اوردمش خونه
بوييدم گلاشو،
شايد بوي تو ميداد
نوازش کردم گلبرگاشو،
شايد لطافت تو رو داشت.
گريه کردم کنارش
شايد آغوشش مثل تو بود