آهود، آحود

21:44

هر شعری قصه خودشو داره. قصه این یکی اینه:
چند وقت میشه که تو راه دانشگاه یا برگشت همش میخوندم
"می گوید آن رباب که" و یادم نمی اومد و سا یه چیزی تهش اضافه میکرد
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است
وآن لطف های زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زینسان همی شمار که زینسانم آرزوست
*شهرام ناظری، شعر و عرفان، ترانه ششم

14:17

همه چیز ما اینجاست
همین گوشه ها
توی این کشو
لای همین کتاب
بین برگه های مچاله کیف پولم
نمیخواد بگردی
                همین جان
همه ی همه اش را
دور و برم نگه می دارم

16:43

نشسته بودم رو مبل تو حال خودم یلمه داده بودم و داشتم به مسایل مهم فکر میکردم. من معمولا اینطوری ام: همش واسه خودم ولو میشم و یلخی یلخی فکر میکنم. خلاصه امروز همینطور نشسته بودم که یهو مثل ارشمیدس به یافتم یافتم افتادم. نه راستشو بخوای من خیلی دیگه با چیزی اونقدرا هیجان زده نمیشم و از جام نمیپرم، دیگه هیچی اونقد خوشحالم نمیکنه؛ غمگینم نمیکنه؛ گرمم نمیکنه؛ هیچیم نمیکنه. به هر حال، اینطوری شد که کشف کردم مهمترین اشتباه خدا چیه. البته خوب چیز مهمی نیستا، راه داره؛ خوبیش همینه. حل که بشه دیگه نمیشینه گیر بده که فلانی چرا اینو گفت، بزنه سیل و زلزله حال این ملتو بگیره.
اصل مشکلش همون "لا شریک له" اِ. من میگم بیایم جمع شیم بریم واسش خواستگاری، یه زنی براش دست و پا کنیم یه خورده سرش گرم شه. یعنی البته اینقد سرش گرم شه که نه تنها حوصله اش سر نره که هیچی وقت سر خاروندن هم نداشته باشه. یکی باید واسش بگیریم که بهش حسابی گیر بده که مثلا چرا اینکارو کرده، اون کارو نکرده؛ این بنده رو ساخته، اونو یجور دیگه ساخته و هزار تا گیر دیگه. اینطوری همه مشکلات بشری هم حل میشه یه جورایی. اون میره پی کار و زن و بچه خودش و ما هم میریم پی کار خودمون. منم بعدش میتونم برم تو این فکرای یلخی یلخی به مشکلات قورباغه ها فکر کنم یا برم چیز میز کشف و اختراع کنم؛ شایدم برم مشکلات آدمایی که مثل منن رو سر و سامون بدم. چمیدونم، یه چیزی، هر چیزی.

Labels:

11:30

what's your problem with God?
Oh nothing. How can I even have problem with nothing?