آهود، آحود

00:11

من زیاد وبلاگ نمینویسم. زیاد وبلاگ نمیخونم. یعنی زیاد نمیخونم. یعنی حوصله ندارم. حوصله ام سر میره. گم میشم وسط کلمه ها، جمله ها. همیشه همینطور بودم. یادمه وقتی مجبور بودم یه چیزی رو بخونم، یه برنامه ایی می ریختم، از آخر به اول، یه در میون، چمیدونم... مثل لی لی رو کاشی های پیاده رو، طوری که پات نره رو شکاف کاشی‏ها.

من زیاد وبلاگ نمینویسم. جز یکی دو تا، گاه گاه. دور دور، بی هدف، که بیشتر کلمه چینند و بی قصد. بی غرض. که گم میشم لای کلمه‏هام و یادم میره قصه‏هام و شاخه میزنم و بازی میکنم و باز میآم اولش که گم نشم. اونقدر اینکارو میکنم که حوصله ام سر نره و درست وقتی که نزدیکه حوصله ام سر بره جمع میکنم سَر و تهم رو.
واسه نمونه اینکه وقتی من شروع کردم این پست رو همه هدفم این بود که بگم بابا یه بلاگی هست که من یه نگاهی میندازم یه وقتایی که خوبه. و بعدش میخواستم بگم که من نمیخونمش جدی و دلیل اینکه جدی نمیخونم اینه که من زیاد نمیخونم نه اینکه من خیلی خفن ام و خیلی از این چیزا که نمیدونم چی اَن. چمیدونم همینا دیگه...