آهود، آحود

02:24

عطر دستهایت
آندم که واژه واژه می شدم
اتاق را
مست کرده بود

02:20

"آن وقت آیدین او را بوسید. با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت."

عباس معروفی - سمفونی مردگان

13:04

در زیر نور تیره
با قمه ایی در دست
ایستاده بود
آنگاه که
سرخی حیات را
ایمان آورد

13:03

هر دم
زمزمه ایی بود
که مرا
به سنگی می خواند سیاه
با نبشته ایی سپید.
خواندنی به رفتنی
که به اختیار نبود.
سویی
که از آن پس
هیچ نبود.
انجامی هیچ
و هیچی ِ انجام.
نبودی* چون بود
و بودی چون نهست*.


*نبود: نبودن.
*نهست: وضعیتی که "هست" نیست.

13:01

به حرف ها می نگرم
حرف هایی که هر کدام تابشی
و جذبه ایی
و رنگی دارد
شاید...
شاید واژه ایی فرود آید
که مرا و تو را
که هر کدام رنگی داریم
و تابشی،
رها کند.
تا رنگهامان
و تابشهامان
در هم بلولد
نور نو شود
و فرا شود

15:24

او، خود، معنای سلوک است
عرفان است
گرماست
شهوت است
نیاز است
مرگ است
درد است
معناست
حرف است

15:23

پرسید چگونه ایی؟
" خسته، کم عقل، غافل."

15:22

آزارم نده
من شیشه ام
سنگ نشو
جنگ نشو
من زود خون میریزم
من زود میمیرم

حتی
نور نشو
این عینک ها تو را
در چشمانم باز می تاباند
سخت نشو
اندامم را درد تابی نیست.

02:10

بر نخیز
بنشین
اشک ریز
این سرزمین را
سراسر از الف تا یا
سر تا پا
که گندابی چنین شاید به اشک پاک تو
پاک گردد
ز دست تیره خون بار وحشتزای از غیره ایی بیگانه تر

11:13

بر سر چاه ایستاده بود
سرخ
سرد
خیس
مرد.
دست در انتهای تیره چاه
سرد
سیاه
خیس
فرو برده.
با آخرین تاب و توانش
می کشیدش
سوی نور
گرما
زن را.
تا بخوابد
سرد
خیس
مرد.

11:11

امروز ابر ها نبودند
امروز
زاغ ها ننالیدند
مردی نمرد
زنی تنها نخفت
امروز
برای همه روز بود
اما
من باریدم
نالیدم
مردم
و تو تنها بودی
امروز برای ما روزی نبود.

00:53

چقدر عاشقانه نوشته ام
چقدر خسته ام که عاشقانه نوشته ام
خسته ام
بس است این همه غزل
بس است.
بگذار کمی اجتماعی بنویسم
بیا کمی سیاسی بنویسم
بیا که میخواهم
اینگونه بنویسم
سیاسی،
اجتماعی.
آری
اینگونه بیشتر دوست دارم
بنویسم
که
طعم و رنگ و بوی لبانت را دوست دارم.

00:47

هیچ کس برتر نیست
(از او)
هیچ کس بهتر نیست.
سرزمینش هیچ پستی ندارد
بلندی ندارد
راهی ندارد به هیچ جای
به هر جای.

او
خارج ندارد.
او هیچ، از خارج ندارد
"مرگ بر خارج"
مرگ بر همه،
جز او.

هیچ کس نیست
(جز او)
هیج جایی نیست.

00:46

آندم که میمیرم
کاش
در دم توالتی باشم
که به پای چپ
قصد ورود دارم

00:44

داشتم شروع میکردم که
ما کسانی هستیم
که میمیریم
اندیشیدم آیا
ما کسانی هستیم...

00:40

خفتک زیاد میزند
آن کس که دو نعلبند میخواهد
هیکلش بزرگ نیست، آن خر

15:13

سوزان باد
نه تنها چشمانم میبست
که نفس را نیز سد می ساخت

01:30

قصه امروز من این است:
شادی، مرگ، غم
چون دیروز


00:54

جایی که وداع من است
با همه چیز و همه کس
آغوش زنی است
که معنای گرم هم آغوشی را
نیک می داند

00:53

رعشه وجودم
با ریتم های نفسهایش
رزونانس داشت

01:45

صبح که از خواب بلند شدم همه تنم یه بویی می داد. سرم، صورتم، سینه هام، شکمم، دستام پاهام... مگه قول نداده بودی بخوابی؟ مگه قول نداده بودی کنارم آروم بخوابی و شیطونی نکنی؟

02:58

کاش کمی
کوتاهتر بود
تا
در تخت کوچک من نیز
جای می گرفت

02:47

من به شکار تشنه ام
شکار کلاغی سیاه به دست گربه ایی لوند
یا غوکی به دست زاغ
یا سنجاقک بی نوای جوانی به دست قورباغه
من به شکار تو تشنه ام

10:54

"من تو بودم."
"من تو هستم."
"من تو خواهم ماند."
صرف فعل "زنده ام" این است.
صرف اینکه "زنده" ام گشته است.

10:53

کاش بودی و به مستی با هم
دست در دست
هم مست
میرقصیدیم
کاش بودی و سراسر
کلمه وار و وزن آلود
با هم
هم آغوش و برهنه
چون غزل های شبانه
گرم می ماندیم

10:40

ولمن یاخی...
مستم باز امشب
دف دف دف دف دف دف بزنید
کمانچه کمانچه کمانچه بنوازید
امشب باز مستم
کردی برقصید
های...
های...
ولمن یاخی
شادم
شادم شادم شادم
رقص مستم