آهود، آحود

12:51

از خواب پريد، گويي که رويايي وحشتناک ديده بود. به آرامي چشم گشود؛ گيج به نظر مي رسيد چنان که زمان و مکان را تعبيري واژگونه داشت. سرش بسيار سنگين تر مي نمود: بلند نمي شد. ضعف و درد را [ همچون عشق ] در سراسر وجود احساس مي کرد؛ اما مرکزيتي برايش نمي يافت، حتي "چرايي" براي آن نمي دانست.
"شايد که خواب بوده ام؛ شايد که خواب ديده ام؛ خواب ..."، نغمه اي از ذهنش گذشت.
در ياد داشت قبل از آسودنش اينجا شلوغ بود، بهم ريخته، بي مکان، بي زمان، پر از همهمه، صدا، حرکت و همه چيز؛ کنون تاريک بود و خاموش بود. همه چيز درست و بجا به نظر مي رسيد، صحيح و سالم، جز خود او.
مي لرزيد، از سرما، از ترس و از درد به خود مي پيچيد. به بستر رفت، به زير "لحاف نه توي" خود پناه برد، از ترس، از سرما و از مرگ.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home