آهود، آحود

17:23

بايد چيزي ننويسم......اما خيلي چيزا واسه گفتن دارم .... واسه اينکه خالي شم.... دارم خفه ميشم از سکوت از ........! بذار همينطور بمونم....... ياد گرفتم..... آره ياد گرفتم که حرفامو بخورم ...... نگم....... خدا خوبه...... هوامو داره..... بابا خداااااااااااااااا دارم ميترکم ......... چقدر ..... ؟ آخه چقدر..... ؟
بي خيال..... ول کن...... من؟ ...... صبر؟.... باشه.... صبر. من که مردم..... چرا؟ چشام کور شدن... ميترسن نگاه کنن.... زبونم سفيدک زد..... نميتونه حرف برنه .... قلمم خشکيد..... مي ترسه، آزاد نيست..............
حتي ميترسم اينا رو بفرستم تو آهود....... آهود؟ همممممم ........ نه!

احسان! بذار جيزي نگم.... بذار بازم صبر کنم.... تو رو خدا..... ميذاري؟ .... دارم التماست ميکنم...
از من بعيده؟ التماس؟ من يه دنده! هي.....
مگه من چمه؟ مگه منم آدم نيستم؟ به خدا هستم..... مشتبه شده براتون.... همه آدمن به خدا... همه يه جورن...... همه از بس خاصند، يجورند.....همه مثل همه از بس فکر مي کنن فرق دارن ..... من فرق نمي کنم.... من عادي ام..... منم گريم مي گيره ... منم احمق مي شم .. منم به دنيا اومدم.... منم ميميرم..... درست مثل تو ..... درست مثل همه..... همونقدر ديوونه .... همونقدر همه چي.....

چرت ميگم... مزخرف.... جدي نگيرين..... حالم خوش نيست. <از ساغر او گيج است سرم>

آقا.... کاري نداره که..... صبر ميکنيم..... چي ميشه مگه؟

خستم.... خيلي..... به کي بگم؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home