آهود، آحود

07:41

از Besieged گفتم، دلم نمي آيد باز هم نگويم. از آن و دگر داستان هاي زيباي اينچنيني؛ مانند Lolita از Stanley Kubrick (و پيرو او Adrian Lyne):
جايي که فرد راهي عشقي مي شود که بدان دست نمي يابد؛ در آن راه دست از جان مي شويد و کوس "اناالحق" سر مي دهد و فنا مي شود. چنان طريقي شيوه خالصان است و مسير عاشقان و پس از هلاک آنچه مي ماند نه اثري است از عاشق و نه معشوق:
"لاجرم اينجا سخن کوتاه شد / رهبر و رهرو نماند و راه شد"

تنها طريق است که مهم است و تنها اوست که مي ماند تا ديگراني باز اسير آن شوند و به عشق محبوبه اي ( حتي دگر ) با گذر از وادي هاي آزمونش [ اگر شايسته باشند ] به کمال دست يابند. چه زيباست تصوير عطار آنگاه که آن سي مرغ "بي بال و پر، رنجور و سست/ دل شکسته، جان شده، تن نادرست" به پيشگاه مطلوب خود ( سيمرغ ) وارد شدند و او را جز خود نديدند:

"هم ز عکس روي سيمرغ جهان / چهره سي مرغ ديدند آن زمان
چون نگه کردند آن سي مرغ بود / بي شک اين سي مرغ، آن سيمرغ بود"

و در او فنا شدند:

محو او گشتند آخر بر دوام / سايه در خورشيد گم شد والسلام.


و چنان شد که راه باقي ماند و همگاني چون مجنون و حلاج و شمس و ديگرانتران (!) بدين راه درافتادند و هلاک شده و کمال يافته اند.


*همه ابيات از گفتار آخر (چهل و پنجم) منطق الطير عطار است.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home