آهود، آحود

14:03

"به کدامين ديار رفته اي بدبخت؟"
      او پرسيد.
گفتم "ميان خونم انگار در مرگم؛
      حيايي و حياتي نيست؛
      گر هم هست کاري نيست".
"شنيدم" گفت.
گفتم " و مي ترسم ز رنگارنگ؛
      هياهوهاي ورجاوند
      ز نور کج؛ و ابر تيره و ساکت"
گفت "مي دانم"
و گقتم "اين که من هستم دياري نيست؛ جايي نيست
      ميان پوچ و نابود است
      راهي نيست به بيرون سوي غمخواري"
گفت "بهتر!"
و گفتم "اي صبورم! دست گير"
گفت "عريان شو سراپا و دلت بر کن به يک کف،
      و ديگر دست خود را جان خود بگذار،
      به هر سويي که مي آيدت نظر سو کن،
      و خود رو تا ببيني آنچه مي آيد ترا از پيش"

0 Comments:

Post a Comment

<< Home