آهود، آحود

03:42

داستان چهارم: آشفته

از خواب پريد، پريشان. برخاست. به آشفتگي هاي اتاق چشم دوخت؛ ليکن خاطر خود را پراکنده تر يافت. نمي توانست صبر کند. "بايد بروم" انديشيد؛ اما مي دانست که نمي بايست. پس تنها در اتاق خود قدم زد و در خاطر خود بدانجا رفت...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home