آهود، آحود

14:02

جبر تنهايي، خودخواهي و باقي قضايا

1. تو يک مهندس کامپيوتر خوب هستي؛ نه فقط خوب برنامه مينويسي بلکه از مفاهيم عميق نرم افزار هم سر در مي آوري. در ضمن، از ادبيات و شعر و عرفان هم نيم سر رشته اي داري. با موسيقي و فيلم و نقاشي نيز ميانه اي خوب داري! اينها ابعادي از شخصيت توست که من يا هر کس ديگري (شايد) بتوانيم با آن رابطه برقرار کنيم. درکت کنيم و به تو نزديک شويم. اما به علت ساحت وجودي انساني تو و ساختار منحصر به فرد دروني تو، ابعادي در عمق وجود خود (همانند من) نهفته داري که من يا هر کس ديگري نمي تواند به آن دست يابد و با تو همسو شود. حال هر چه اين بعد (روحاني) تو عميق تر شود و هر چه اين پيچيدگي ها (ي دروني) بيشتر شود، تو به خودشناسي بيشتري دست يافته، دست نيافتني تر مي شوي.

2. تا خودت را نخواهي دچار "دگرخواهي" و "جمع خواهي" نمي شوي! هر خواستني، خودخواهي است و نيز هر اراده اي، خودخواهي است. به "دگر" عشق مي ورزي تا او به تو عشق بورزد؛ يا حتي شايد چون با او "احساس آرامش مي کني"، او را دوست داري يا چه و چه.... به هر حال ملاک و محور تويي نه او. آنجا که هر اراده اي براي دوست داشتنش مي کني، از او براي خود صرف کرده اي. ليکن اين حکايت آن چنان که بيان شد مردود نيست. انسان به جرم انسان بودن خويش را مي خواهد و اين عنانيت درجات متفاوتي دارد [ از لطيف تا ضمخت ]. لطيف ترين خودخواهي در عشق، طلب رضايت دل است در مقابل ابراز آن.

3. دوستي مي فرمود "بسيار خوشحالم از اين که نزديک بينم. از اين که تنها شعاع کوچکي از اطراف خود را مي بينم؛ تنها چيزهايي که خيلي نزديکند؛ تنها چيزهايي که اجازه مي دهم نزديک شوند؛ انها چيزهايي که دوستشان دارم." (با کمي تغيير)

0 Comments:

Post a Comment

<< Home