آهود، آحود

12:46

مرد شب 3

همه تاريک بود و نمي دانست اين من رنگ از بي رنگ.
شب بود؛ بس تار، بس تاريک.
ليک مي انگاشتم
کاسمان خورشيد را در بر داشت [شايد!

شب بود هم تاريک هم سرد
ليک مي ديدم من او را همچنانکه او مرا مي ديد؛ محو در هم.
در ميان باد و کولاک غبار آلود دم هايش [انگار!
نه حرفي بود و نه ديدار و نه چيزي دگر بود آن ميان
اما چه آرام و سبک
چون پاره نوري
بر دلم مي آمد آنچه
او همچو خورشيدي ز دل مي راند

0 Comments:

Post a Comment

<< Home