آهود، آحود

03:14

شايد اين نوشته هايم آنگونه که به معمول مي پسندم نباشند، ولي به هر حال گوياي حال است و شيرين. از برخي ها که وسواس ادبي دارند بي شرمانه و چشم سفيدانه پوزش نمي طلبم چرا که آنچه گوياي حال بي قيد است را در قيد نمي توانم آوردن. کلام تمام.

دلم گرفت از اين همه
مردم شهر
کوچه و دهر
از اين طرف
به اون طرف
ميرن، ميان
داد ميزنن
قال ميکنن
چيز ميخرن
چيز ميفروشن.

چيکار کنم؟
چي بخرم؟
براي تو، عزيزترين
عجيبترين جنس خدارو ميخرم

چيکار کنم
تو اين ديار
اين همه شهر
اين دور و بر
هيچ گوشه اي
هيچ کاسبي
براي تو
هيچي نداره انگاري

دلم گرفت از اين همه
مردم شهر
کوچه و دهر
نميدونم
اين طرفا
اون طرفا
هرچي ديدم
يا شنيدم
يه جوري بود
واسه تو
براي من
يه جورايي
ناجورايي
ربطي نداشت
به تو و من
کاري نداشت

0 Comments:

Post a Comment

<< Home