آهود، آحود

15:27

ک ج ا ي ي ؟ ؟
زبانم بند آمده است؛ نمي دانم چه بگويم يا چه بنويسم. خيلي دور نيست، ياد دارم: هميشه يک مداد همراهم بود. چرا که هميشه به ياد تو مي افتادم. ديگر چه مي توانستم بکنم جز آنکه بنويسمش؟ ... مداد؟ هنوز هم با من است. ياد تو؟ هميشه اينجاست. پس چرا ديگر نمي نويسمش؟ نمي دانم! همين است که مي گويم بند آمده ام. "نمي دانم... چه مي دانم" هر روز با خود مي گويم؛ نه يک بار. نه صد بار... خيلي... نمي دانم. -آخر کجايي؟ -نمي دانم... چه مي دانم!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home