آهود، آحود

05:56

می خواستم در کنارت باشم،
ساده و مهربان
و برایت از مورچه ای بگویم
که فرزندانش را یکی یکی
با عشق
می آفرید

می خواستم در کنارت باشم
خلوت و در سکوت
وبرایت از چشمان زیبایت
جزء به جزء
غزل بسرایم
می خواستم در کنارت باشم
مست و از خود بی خود
و برایت از شیرینی لبانت
ذره ذره
سکوت برقرار کنم

دوست داشتن تو،
در جستجویت بودن،
آرزوی در آغوش کشیدن تو،
و لذت هم صحبتی ات...
برای تو
روزمره است، شاید.

و من
که دیوانه ایی بیش نیستم
که چون من بسیار دیده ای
[در هر کوی و برزن
ساده اندیشانه گمان برده ام
که تعلقی داردم
خاطرت!
[چه کوته بکر و سهل انگار!


7 آبان
اهواز - هتل فجر

2 Comments:

  • قسمت نشد تا در منار هم بمانیم...خیلی قشنگ بود. همه وبلاگت را خوندم. احسان طریقت

    By Anonymous Anonymous, at 1/06/2005 12:05 PM  

  • من این پستت رو 2 بار خوندم چند وقت پیش که خوندم احساس خواصی بهم دست نداد شاید حتی گفتم چرته اما خوب حالا میفهمم که حالات آدمها چقدر میتونه متغیر باشه اینبار نوشتتو فهمیدم و شاید حتی احساست رو وقتی اینو مینوشتی . لذت بردم . خوب باشی .

    By Anonymous Anonymous, at 5/14/2005 2:20 PM  

Post a Comment

<< Home