آهود، آحود

14:39

اشک هایم کو؟
دست هایم اینهاست ؟
مادرم کنج اتاقی خسته
دست بر سر میکوبد
دل من باز شکسته است
کاروان می گذرد
پشت شب، نوری نیست
کار دیوانگی سنگ مرا میخورد و
حرف بگو
کلمه هایم کو؟
قصه هایم اینهاست؟
شاپرک بر سر برگی بی رنگ
بالْ خیس و فلج و بی نفس است
قوری کهنه من گم شده باز
هر کسی می آید،
چیز خوبی دارد که دلم می خواهد
مهربانی، لبخند، چشم یا پستان

2 Comments:

Post a Comment

<< Home