هر دم زمزمه ایی بود که مرا به سنگی می خواند سیاه با نبشته ایی سپید. خواندنی به رفتنی که به اختیار نبود. سویی که از آن پس هیچ نبود. انجامی هیچ و هیچی ِ انجام. نبودی* چون بود و بودی چون نهست*.
به حرف ها می نگرم حرف هایی که هر کدام تابشی و جذبه ایی و رنگی دارد شاید... شاید واژه ایی فرود آید که مرا و تو را که هر کدام رنگی داریم و تابشی، رها کند. تا رنگهامان و تابشهامان در هم بلولد نور نو شود و فرا شود
بر نخیز بنشین اشک ریز این سرزمین را سراسر از الف تا یا سر تا پا که گندابی چنین شاید به اشک پاک تو پاک گردد ز دست تیره خون بار وحشتزای از غیره ایی بیگانه تر
بر سر چاه ایستاده بود سرخ سرد خیس مرد. دست در انتهای تیره چاه سرد سیاه خیس فرو برده. با آخرین تاب و توانش می کشیدش سوی نور گرما زن را. تا بخوابد سرد خیس مرد.
امروز ابر ها نبودند امروز زاغ ها ننالیدند مردی نمرد زنی تنها نخفت امروز برای همه روز بود اما من باریدم نالیدم مردم و تو تنها بودی امروز برای ما روزی نبود.
چقدر عاشقانه نوشته ام چقدر خسته ام که عاشقانه نوشته ام خسته ام بس است این همه غزل بس است. بگذار کمی اجتماعی بنویسم بیا کمی سیاسی بنویسم بیا که میخواهم اینگونه بنویسم سیاسی، اجتماعی. آری اینگونه بیشتر دوست دارم بنویسم که طعم و رنگ و بوی لبانت را دوست دارم.
صبح که از خواب بلند شدم همه تنم یه بویی می داد. سرم، صورتم، سینه هام، شکمم، دستام پاهام... مگه قول نداده بودی بخوابی؟ مگه قول نداده بودی کنارم آروم بخوابی و شیطونی نکنی؟
آهود را آحود هم گفته اند؛ ریشه احد و وحدت و یكتایی و بی مانندی. چه بدیهی است كه آهود ریشه
هدهد است، نشان راستی و صداقت و پیامبری؛ و حتی هما كه طایر بخت است و بر هر دری نمی نشیند و با هر كسی
نمی خیزد.گفته اند هدایت از آثار خیر دلبستگی است به او؛ و گاه آمده است آهو تخلیص همان است كه به غزالی
گفته می شود كه زیباست و معطر و فریبا ودلكش.