زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسـش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشسـت سر فرا گوش مـن آورد بـه آواز حزین
در ته غاری که من تنها در آن آتش به پا کردم نمی آیی ؟ سرمای خاصی نیست آن بیرون نیست جز گِلبَرف تنهایی در آن بیرون در اینجا بستر من مانده و سیل گل و آبی که تا مچ های پاهای سفیدت بوی من دارد نمی آیی؟
یکی از ترس های بزرگ من این بود که پنچ شنبه ببوسمت یکی از ترس های بزرگ من این بود که پنج شنبه تموم شه و من دیگه نتونم دست هاتو باز پس بگیرم یکی از ترس های بزرگ من پنج شنبه بود.
دکتر جان، درد دارد هنوزم کون من چشمم نمیدانی چگونه باز می سوزد انگار یک فریاد اشک در زیر آن چنگ می اندازد دکتر جان خسته ام انگار دردی درونم هست که در گوشم از اندوه نگاهم میزند تاول خدایی نیست کوره راهی نیست دکتر جان، صدای سینه ام از خر و خر افتاده سیگار هم، دلدار هم، این جمله های خسته و بی رنگ هم. هیچ هم نیست. دکتر جان، کاش می گفتی علی بیراه میبافد کاش می شد بگویی چاره ایی همسوی نابودی در نهایت هست. دکتر جان، دوای بهتری داری؟ خوب با اینها نمی خوابم هزاران خواب از خروارها هزارپای سیاه ترسناک هزاران گام در هزاران-توی بی پایان تنهایی. دکتر جان، کون من از درد می سوزد یک نفر شاید مرا دیشب میان خواب... ... دکتر جان؟
سفر خوب بود، شاد بود. همه کاری که باید می کردیم یا شاید نباید، کردیم. مردیم از خوشی، از با همی، از بی غمی. شاد بودیم. دست فری[+] و محسن و مریم و لاله و نازه-لی و علی[+] درد نکنه. راستش غمگینم الان. باید کد بنویسم، باید جلسه برم، باید کوفت باشه همه چی... کاش دیروز این پست رو گذاشته بودم... امروز حرف تازه ایی برام نداره ...
کاش میشد با زنی خوابید امشب مستی سر و آهسته سر در بین آغوشش فررو برد و کاش با بوی او غلطید می شد کاش امشب کنار بوسه های رنگ رنگش هیچ ترکی نبود و آن رانهای باریکش بدورم تا سحر میماند کاش آن مقدار کو بستانده بود از من برای "تا صبح" کافی بود.
تنها تنها می مانم ... سالهاست ... که خنده هایم به سردی حوض مادربزرگ می ماند. میدانم هیچ سنگی، سکوت آب هایی که یخ بسته ست را بر نمیتابد. تنها تنها می خوانم نه آرام آرام زمزمه دارم دردهایی که نمی دانم چیست ... بارهاست. و هیچ کس با اندوه من با من نمیرقصد.
آهود را آحود هم گفته اند؛ ریشه احد و وحدت و یكتایی و بی مانندی. چه بدیهی است كه آهود ریشه
هدهد است، نشان راستی و صداقت و پیامبری؛ و حتی هما كه طایر بخت است و بر هر دری نمی نشیند و با هر كسی
نمی خیزد.گفته اند هدایت از آثار خیر دلبستگی است به او؛ و گاه آمده است آهو تخلیص همان است كه به غزالی
گفته می شود كه زیباست و معطر و فریبا ودلكش.